پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵

 
انقدر ازش دور شدم که خجالت میکشم باهاش حرف بزنم. از این پایین. از تو این گنداب بدی و پلیدی و حقارت و نفرت.ازش دور شدم و طبق عادت همیشگیم خجالت میکشم برم طرفش. خجالت میکشم مثل قدیم باهاش حرف بزنم. درد دل کنم. واسطه فرستادم. به یکی گفتم جام حرف بزنه. به جام بگه من چی میخوام و خودم پشت در بسته نشستم. خودم نمیتونم حرف بزنم باهاش . زبونم نمیچرخه . گفتم دعام کنه. گفتم .خیلی بهش گفتم. میدونم این کارو میکنه. میدونم. اما خودم چی؟ چی شد اون همه دوستی ؟ اون همه صفای دل؟ اون همه یه رنگی؟
از این پایین نمیشه به بالا نگاه کرد. اینجا همه چی زنگار گرفته. دل من سیاه شده. تنهای تنهام و میدونم دارم کم کم ؛ کم کم تبدیل میشم به..... به همون آدمی که تا چند سال پیش ازش متنفر بودم.
من صفای دلمو فروختم. من نمیتونم دیگه اون آدم قبلی باشم. من احتیاج دارم اما مغرورم و خجل. به داد من نمی رسی؟ نمی
رسی؟ نمی رسی؟
{و چون در دریا به شما خوف و خطری رسد در آن حال به جز خدا همه را فراموش می کنید؛آنگاه که خدا شما را از خطر نجات داد
و به ساحل سلامت رسانید باز از خدا روی میگردانید و انسان بسیار کفرکیش و ناسپاس است.} اسراء /
۶۷
منو ببخش واسه این قلب سردم. منو ببخش واسه خجالتم. منو ببخش واسه بد بودنم..منو ببخش واسه همه چی....
http://14202.persianblog.com



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?