جمعه، تیر ۱۷، ۱۳۸۴

 
اين يادداشتو امروز پيدا کردم مال ۱۱ سال پيشه. کلاس دوم دبيرستان.
امروز چهارشنبه ۷/۱۰/۷۳ . اخرين روز ترم اول بود ولی فردا هم واسه دادن امتحان ورزش ميايم مدرسه( اگه بگيره) واقعا که چه ترمی بودها...امروز من زنگ رياضی رفتم پای تخته ولی آقای ص که خودش مساله رو غلط حل کرده بود جلوی همه؛ گفت تو غلط حل کردی ولی من درست حل کرده بودم همه بچه ها بهش خنديدن.زنگ دوم با سحر مجله ی جوانان خونديم قسمت فال بی بی و کلی خنديديم و مسخره کرديم (( پ.م ۱۸ ساله بی صبرانه منتظر ازدواج! )) بعد زنگ عربی من اون پاک کن سفت ها رو که نگين با تيغ مدادتراش ريز ريز کرده بود داشتم اين ور اون ور کلاس پرت می کردم با تلنگر؛ يدونه اش خورد تو صورت سيما لطفی اقای ((ش )) منو ديد ولی هيچی نگفت. بعدشم ظهر شادی و من و فروزان و نگين رفتيم بريم خونه ولی خانوم صباغپور پشتمون بود ما هم يه جوری دکش کرديم. منکه رفتم خونه ولی اون سه تا نتونستن تاکسی گير بيارن و دماغ سوخته برگشتن مدرسه..بعد هم خواستيم امتحان ورزش بديم ولی آقای قاضی نذاشت. و من و شادی و نگين نزديک بود گريه کنيم. بعد هم نمره هاياون امتحان خارج از کتابه ی فيزيک رو داد که واقعا خوب بود نمرات ما ۱۲ و ۷۵/۱۰ و ۱۱ شد و سحر هم ۷۵/۵ و فروزان هم ۵/۹ شد!! بعد با شادی و نگين رفتيم خونه تو راه الهه و شرمين و سونا رو ديديم که داشتن بر می گشتن مدرسه ( کتابشون جا مونده بود؟؟!!) و نون بربری خشخاشی خريده بودن و بهمون يه تيکه دادن و ما با پفک خورديم بعد من رفتم خونه و بعد اون طرف خيابون يه سگ بود و.............

کاش همون روزها بود
.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?