جمعه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۲

 
من فکر میکنم که تمام ستاره ها
به آسمان گمشده ای کوچ کرده اند...

افسوس من مرده ام
وشب هنوز هم
گویی ادامه همان شب مرده است......

شاید که من صدای زنجره را در خواب دیده ام

پس راست است ؛ راست؛ که انسان
دیگر در انتظار ظهوری نیست
و دختران عاشق
با سوزن دراز برودری دوزی
چشمان زودباور خود را دریده اند؟؟؟

«فروغ»

پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۲

 

2

تو راه که میام درختای کنار جاده رو میبینم...لخت لخت...بعضیاشون فقط یکی دو تا برگ بهشون وصله...واون یه برگم انگار با هر وزش باد میخواد بپره و بره...انگار قلب برگه داره تالاپ تالاپ میزنه...نمیدونم دوست داره بره یا بمونه؟ مثل من شاید اما ؛ هردو رو دوست داشته باشه...شاید دوست داره بپره و با هر وزش باد تو آسمون این وراون ور بره اما مسلما" از آینده می ترسه...نمیدونه کجا قراره بیفته؛ شاید تو یه چاله آب راکد سیاه کثیف بیفته شایدم دستای یکی دنبالش کنن تو هوا و بگیرنش و لای دفتر خاطراتش بمونه....نمیدونه بمونه یا بره...رفتن همیشه ترسناکه....اما موندن...باز هم اون برگه موندن رو دوست نداره دلش نمیخواد بمونه یه جا و هی دلش بلرزه « آخه هرچقدر که بمونه بازم باید بره مگه نه؟» پس نمیخواد بمونه و به گذشته فکر کنه...نمیخواد
اون برگ زرد خط خطی دلش تالاپ تالاپ میزنه
تالاپ تالاپ تاپ تاپ.....

 
درخت کوچک من به باد عاشق بود...
به باد عاشق بود
به باد عاشق بود
به باد....

 

2

تو راه که میام درختای کنار جاده رو میبینم...لخت لخت...بعضیاشون فقط یکی دو تا برگ بهشون وصله...واون یه برگم انگار با هر وزش باد میخواد بپره و بره...انگار قلب برگه داره تالاپ تالاپ میزنه...نمیدونم دوست داره بره یا بمونه؟ مثل من شاید اما ؛ هردو رو دوست داشته باشه...شاید دوست داره بپره و با هر وزش باد تو آسمون این وراون ور بره اما مسلما" از آینده می ترسه...نمیدونه کجا قراره بیفته؛ شاید تو یه چاله آب راکد سیاه کثیف بیفته شایدم دستای یکی دنبالش کنن تو هوا و بگیرنش و لای دفتر خاطراتش بمونه....نمیدونه بمونه یا بره...رفتن همیشه ترسناکه....اما موندن...باز هم اون برگه موندن رو دوست نداره دلش نمیخواد بمونه یه جا و هی دلش بلرزه « آخه هرچقدر که بمونه بازم باید بره مگه نه؟» پس نمیخواد بمونه و به گذشته فکر کنه...نمیخواد
اون برگ زرد خط خطی دلش تالاپ تالاپ میزنه
تالاپ تالاپ تاپ تاپ.....

چهارشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۲

 
یه جورایی احساس میکردم نیاز به تنوع دارم...خسته شده بودم از رنگ پریدگی وبلاگم.... راستش لطیفه عزیز
تو بلاگسکای رجیسترم کرده بود میتونستم صبر کنم بلاگسکای درست شه برم اونجا اما بلاگسکای سه هفتس که خرابه منم ادم کم حوصله ای ام ...امشب نشستم و اینجا رو درست کردم..میدونین ولی صفحه نظر خواهی نداره تو رو خدا بگین این یکی رو چیکارش کنم؟ دلم واستون تنگ میشه...اصلا همین الان دلم واسه اون صفحه وبلاگم تنگ شد... وبلاگی که یکسال تمام باهاش زندگی کردم...میگم زندگی شاید باورتون نشه..اولاش نه ولی از فروردین پارسال وبلاگ همه چیم شد...دوستش داشتم و دارم بهم خیلی کمک کرده منو از اون خودم بیرون آورده امام اما گاهی احساس میکنم وبلاگ باعث شده که من از خودم جدا شم بگذریم...
من هیچی از کنفرانس هایپو و هایپر ناترمی در بیماران جراحی نخوندم...
اصلا گور بابای هرچی هایپر ناترمیه ... خسته شدم آخه اینم شد موضوع؟ قرعه کشی میکنن به ملت پای دیابتی و بیماریهای آنو رکتال می افته مال من چی میشه ؟ همیشه متنفر بودم از این مباحث ...
بگذریم...باید به بی کامنتی عادت کنم؟؟؟؟؟؟؟

 
سلام تست میشه سه دو یک...

This page is powered by Blogger. Isn't yours?